کابوس
|
|
چند روزی بود که از نت فراری بودم . و شاید از نوشتن. اما خب... همیشه بر می گردم...
امروز کلاً حس خوبی ندارم. بعضی وقتها حس دست و پا زدن میاد سراغم. اما گاهی خیلی شدید تره. حس کسی که داره غرق میشه و هیچ کاری نمی تونه بکنه و فقط دست وپا می زنه به امید اینکه به یه جا گیر کنه و به ارامش برسه. اما نمی دونه که هرچی بیشتر دست و پا می زنی ، بیشتر فرو می ری....
چه می شه کرد. ادم غریق اینجور چیزا حالیش نمی شه.....
کلافه ام . سنگینترین کابوس هام شدن خوراک لحظه لحظه هام... اینکه مدام فکر کنی کسی که دوسش داری الان با کسیه که باعث جداییت شده.... اینکه اون می تونه کسی که دوس داری و رو ببینه هر وقت خواست و تو نمی تونی به هزار دلیل از دوری مسافت تا.... ببینش. اینکه الان داره باهاش قدم می زنه و تو چپیدی تو خودت و حتی نمی تونی....
اینکه روح و جسم کسی که دوسش داری از دست دادی و تو هیچ کاری نمی تونی بکنی...
اینکه کسی که اتیش زد زندگیتو حالا داره نفوذ می کنه و....
اینکه هفت ماه باشه که نتونی بهش بگی عزیزم.... چون این حق ازت گرفته شده و. حالا شده نا حق....
اینکه این اینکه ها تو یه دور ابدی ثانیه به ثانیه هوار می شن رو سرت...
پ.ن : این کابوس های بالا سنگینترین کابوسم نیستن. نمی شه حتی نوشتش...
نظرات شما عزیزان:
میلو 
ساعت22:47---11 ارديبهشت 1390
این چیزهایی که شما نوشتید برای همه پیش اومده . بهترین راه حل برای خلاس شدن از اینها اینه که با خودتون بگید :
پاسخ: فکر نمی کنم برا همه پیش اومده باشه. یا لا اقل امیدوارم که پیش نه یامده باشه. متوجه منظورتون شدم. درسته که من گاهی اون رو برا خودم می خوام. اما با اطمینان می گم که خیلی وقتها هم برا خودش می خوام فقط. نمی دونم، شاید چون بد نمی دونم بودن این دوتا حس کنار هم رو.
ادامه مطلب |
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, |
|
|
|